صدای زمزمه های حضور رادر میان بغض های هر شبم می شنوم.
ولی تمام جعه های خوب من تهی زآمدنت.
غروب شد،سحر برفت،سکوت آمد و برفت ونم نم سپید اشک روی گونه ام روان،
آمد وبرفت تو باز هم نیامدی .
صدای زمزمه های حضور رادر میان بغض های هر شبم می شنوم.
ولی تمام جعه های خوب من تهی زآمدنت.
غروب شد،سحر برفت،سکوت آمد و برفت ونم نم سپید اشک روی گونه ام روان،
آمد وبرفت تو باز هم نیامدی .
یوسف زهرا
ای عدل منتظر و ای حاضر ناظر... چشمها به تو دوخته شده و منتظران حقیقت همچون شمعی تا صبح ظهر در غم هجرانت می سوزند.
چه سخت و گران است بر من اینکه ببینم همه ی خلق را و تو را نبینم
.عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَ لا تُرَی.